پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

پرنيان و پويان فرشته هاي ما

من ، بابا و دختر مثل ماهمون پرنيان(دلنوشته)

دختركم زنده ام به عشق تو                          نفس ميكشم به هواي تو  ميخندم به خنده ي تو    ميگريم به گريه ي تو                               و هستم به وجود تو ميدونم كه يه وقتايي كم حوصله و اخمو ميشم، ولي عشق مامان بدون كه توي دنياي من و بابا هيچ چيز به زيبايي و دوست داشتني تر از تو نيست. گاهي روزمرگى و سختي هاي زندگي خلقمو تنگ ميكنه و باعث ميشه واسه لحظه اي نبينم كه چه گوهري جلوي چشمامه و از دنيا شكايت ميكنم ،اما بعد يك دفعه به خودم ميام و ميبينم كه يه دختر ناز با چشماي معصومش و دستاي كوچولوش جلوم وايساده و همه ي دنياشو تو وجود من خلاصه كرده و اغوشم امنترين جاي دنياس براش (مثل شبايي كه انگار خواب بد ميبيني و وقتي تو بغلم م...
22 تير 1391

پرنيان خانه دار

دختركم با اجازت ميخوام يه كم از كارايي كه تو خونه انجام ميدي بگم. از اينجا شروع ميكنم كه هيچ چيزي نميتونه سد راهت براي رسيدن به وسيله اي كه ميخواي بشه و ديگه واسه خواسته هات به ما اتكاء نميكني و خودت دست به كار ميشي. مثلاً براي برداشتن موبايل بابا كه پشت قاب عكس رو ميز ضبط ميذاره ، ميز باند رو ميدي عقب و از اون پشت دستت بهش ميرسه( تازگي هام به موبايل ميگي " بل" ) ديگه اينكه وقتي مامان تو اشپزخونه هست شما هم كنار من هستي . البته روي سطل اشغال. امان از دست اين دختر با هوش كه هر جا دستش نميرسه يا ميخواد هم قد مامان بشه سطل اشغال و حول ميده و ميره روش مي ايسته. خدا نكنه كه سرت جايي گرم نباشه و من و جلوي ظرفشويي ببيني، اون وقته كه...
15 تير 1391

لذت مادر بودن

واقعا" كه مادر بودن سواي اون اضطرابها و سختي هايي كه داره قشنگ ترين حس دنياس, خيلي حس خوبيه وقتي نه ماه موجودي رو توي بطن نگه داري و چه انتظار قشنگيه انتظار به دنيا اومدنش. چه لحظه ي قشنگ و بي ماننديه وقتي نه ماه انتظار تموم ميشه و براي اولين بار كوچولوت و بغل ميكني و دستاي كوچيكشو تو دستت ميگيري. از اون موقع هست كه تو چشم مادر هيچ چيز زيباتر از بچه اش نيست. چقدر حس خوبيه كه لحظه لحظه ي بزرگ شدنش رو مي بيني, وقتي اولين لبخندش و مي بيني, وقتي اولين غلتيدنشو ميزنه , وقتي اولين دندونش در مياد , وقتي شروع ميكنه به چهار دست و پا رفتن, وقتي اولين قدمش رو برميداره و وقتي براي اولين بار با اون صداي قشنگش صدات ميكنه همه ميشه جزو شيرين ترين لحظات...
27 خرداد 1391

دردسرهاى گوشواره دار شدن

امروز جمعه ٢٦ خرداد بود و يكى از روزاي سخت براى من چون گوشواره طبى گوش پرنيان افتاد و مجبور شديم ببريم پيش دكتر كشيك مطب كه اونم اشتباه سوراخ كرد و شب مجبور شديم ببريم و دوباره سوراخ كنيم و با هر بار زخمي شدن گوش پرنيانم و گريش انگار به بدن من اسيب ميزنن. واقعاً كه سخته ببينى دختركت از درد اه بكشه و گوله گوله اشك بريزه. واقعاً چرا بايد ادما توى انجام دادن وظيفشون كوتاهى كنن؟ اين مسئله ى ساده چرا با بى توجهى بايد براى دخترك من درد اور باشه و دل من و پدرشو به درد بياره. كدوم پدر و مادرى تحمل ديدن درد كشيدن بچه شو داره؟   *دختركم من و بابا خيلى دوستت داريم* ...
26 خرداد 1391

گوشواره دار شدن

ديروز صبح پرنيان با بابا جون و عمو جون رفت دكتر و گوششو سوراخ كرد تا بتونه مثل مامان گوشواره بندازه(هوراااا) از همون اول تصميم گرفته بوديم هر وقت خود پرنيان خواست گوششو سوراخ كنيم، البته فكر ميكرديم تا ٣-٤ سالگى طول ميكشه كه خودش بخواد. ولى ديديم هر وقت گوشواره ميبينه ميخواد كه بندازم به گوشش و وقتى ميگفتم كه بايد بري دكتر تا گوشتو سوراخ كنه ميگفت " نه " ،اخه پرنيان يه كوچولو از دكتر ميترسيد و هر وقت دكتر رو ميديد گريه ميكرد.(تا قبل از اينكه بره و گوششو سوراخ كنه تنها دكتري كه ميشناخت دكتر فولادوند بود كه تا يك سال و نيمه گى معمولاً واسه واكسن ميرفتيم پيشش) تا اينكه بعد مدتى كه من از خوبيهاى دكتر گفتمو خودش با اسباب بازيهاش شد دكتر عر...
24 خرداد 1391
1